ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره

پسر گلم آقا ماهان

واكسن دو ماهگي پسرم

يكي از سخت ترين روزا براي پدر و مادرا روزيه كه ني ني هاشون رو ميبرن براي واكسن زدن براي ما كه خيلي سخت و پر اضطراب بود   ماهان كوچولو وقتي رفتيم بهداشت بيدار بود ولي تا نوبتمون شد آقا خوابشون برد و هركاري كرديم كه بيداربشه نشد كه نشد همين كه خانوم دكتر واكسن رو زد به پاش پسرم با فرياد از خواب پريد   تا رسيديم خونه استامينفن بش داديم يه بيست دقيقه اي هم گريه كرد و بعدش خوابش برد اما چه خوابي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هنوز خوابش نبرده بيدار ميشد     تا شب همينجوري بود و گريه ميكرد خداروشكر فردا كه از خواب بيدار شد ديگه درد نداشت و مثل روزاي قبل شده بود وزنش هم شده بو...
24 تير 1391

اولين مسافرت ماهان

                             ماهان كوچولو توي 2 ماه و 26 روزگي اولين مسافرتشو رفت اول قرار نبود بريم مسافرت تا اينكه دو روز مونده به رفتنمون تصميم گرفتيم كه ما هم بريم هفتم تير به همراه بابا بزرگ (بابا بهمن) مامان بزرگ (مامان منير) عمه هانيه و عمو محسن سوار قطار شديم و حركت كرديم به سمت تهران اولش هواي قطار گرم بود و ماهان يه كمي اذيت شد خوشبختانه بعدش هوا خوب شد و ماهان هم تا تهران پسر خيلي خوبي بود و اصلا اذيت نكرد...     وقتي رسيديم رفتيم...
24 تير 1391

پسرم مسلمون شد

بابا هومن دوست داشت قبل از یک ماهگی پسري ختنه بشه چون هرچی بزرگتر میشد دست و پا زدناش بیشتر میشد و بیشتر اذیت میشد ماهان بیست روزه بود که بردیمش پیش آقای دکتر خسرو ورمزیار و به روش حلقه ختنه اش کردیم   بابا هومن و مامان بزرگبالاسرش بودن وقتی دکتر داشت آمپول بی حسی بش میزد پسرم خیلی گریه کرد مامان بزرگش هم گریه اش گرفته بود وقتی دکتر داشت شومبولش رو میبرید پسرم فقط داشت میخندید.ولی آخرشب بود که درد اومد سراغش گريه كه میکرد دلم ریش میشد.مارو ببخش راستی وزنت هم توی بیست روزگی شده بود 3600  نه روز بعد هم حلقه اش افتاد وپسر گلم راحت شد نهم...
23 تير 1391

آزماش تيروئيد

روز پنجم ماهان كوچولو رو به همراه بابا هومن و مامان منير(مامان بابا هومن) به مركز بهداشت كيان آباد برديم براي آزمايش تيروئيد و شنوايي سنجي خوشبختانه پسر ناز ما سالم سالم بود خداجووووووووون شكرت خدايا ممنونم ازت به خاطر تمام نعمتايي كه بم دادي.....   ...
23 تير 1391

مارو ببخش

سلام پسر گلم آقا ماهان امروز 3ماه و7روزه شدی ولی مامان و بابا هنوز تنبلی رو کنار نذاشتن و نیومدن خاطرات این 3ماه رو برات بنویسن. ولی قول میدیم به زودی همه خاطراتتو ثبت کنیم. راستی ماهان جون الان ما به همراهه بابابزرگ و مامان بزرگ و عمه و عمومحسن اومدیم تهران. اولین مسافرتتم اومدی ها بعدن یادت نره ...
15 تير 1391
1